نظریه فمنیستی:
نظریه فمنیستی بخشی از یک رشته پژوهش دربارهی زنان است که بهطور ضمنی یا رسمی، نظام فکری گسترده و عامی را دربارهی ویژگیهای بنیادی زندگی اجتماعی و تجربهی اجتماعی از چشم انداز یک زن ارایه میکند.
این نظریه از سه جهت متکی به زنان است: ۱- موضوع عمدهی تحقیق و نقطهی شروع همه بررسیهایش، موقعیت یا موقعیتها و تجربههای زنان در جامعه است.
۲-این نظریه زنان را بهعنوان موضوعهای کانونی در فراگرد تحقیق در نظر میگیرد یعنی درصدد آن است که جهان را از دیدگاه متمایز زنان در جهان اجتماعی نگاه کند.
۳-نظریه فمنیستی دیدگاه انتقادی و فعالانهای به سود زنان دارد و در پی آن است که جهان بهتری را برای زنان بسازد که به نظر آنها، بدین ترتیب جهان برای بشریت نیز بهتر خواهد شد.
تاریخچهی فمنیسم:
با وجود گوناگونی آثار، سه نوع نظریه گسترده در میان آنها قابل تشخیص است: ۱- جهتگیری بر تفاوتهای جنسی ۲-نابرابری جنسی ۳-ستمگری جنسی
الف: نظریههای تفاوتهای جنسی
۱-تبیینهایی زیستشناختی، تفاوتهای جنسی
۲-تبیینهای نهادی تفاوتهای جنسی
۳-نظریههای روانشناختی- اجتماعی جنسیت
ب: نظریههای نابرابری جنسی
۱- فمنیسم لیبرالی
۲- فمنیسم مارکسیستی
ج:نظریههای ستمگری
۱-فمنیسم روانکاوانه
۲-فمنیسم روادیکالی
۳-فمنیسم سوسیالیستی
الف- نظریههای تفاوتهای جنسی
مضمون اصلی ادبیات مربوط به تفاوتهای جنسی در دوران معاصر این است که، زندگی روحی درونی زنان در شکل کلی آن با حیات روحی مردان تفاوت دارد. مضمون دوم این است که شکل کلی روابط زنان و تجربههای زندگیشان شکل متمایزی است. زنان با فرزندان زادهی خودشان رابطهای متفاوت از مردان برقرار میکنند. پسران و دختران سبکهای بازی آشکارا متفاوتی دارند. در واقع، تجربهی کلی زندگی زنان از کودکی تفاوتهای بنیادی با تجربهی مردان دارد.
تبیینهای روانشناختی و رابطهای تفاوتهای میان زنان و مردان اساساً بر سه گونهاند:
۱-زیستشناختی ۲-نهادی ۳-اجتماعی- روان شناختی
تبیینهای زیستشناختی تفاوتهای جنسی
فروید ساختار شخصیتی متفاوت زنان و مردان را به تفاوتهای تناسلی و آن فراگردهای شناختی و عاطفی نسبت میدهد که با کشف این تفاوتهای جسمانی از سوی کودکان آغاز میشود. آلیس روسی کارکردهای زیست شناختی متفاوت زنان و مردان را به الگوهای متفاوت رشد هورمونی آنها طی چرخهی حیات نسبت میدهد که همین امر نیز به نوبهی خود، به تفاوتهای خاص جنسی در ویژگیهای چون حساسیت در برابر نور و صدا و تفاوتهایی در ارتباطات نیمکرههای راست و چپ مغز، منجر شده است.
فمنیسم روسی او را به دفاع از تنظیمهای اجتماعی و فرهنگی سوق میدهد که جبران محرومیتهای زیست شناختی از طریق فراگیری اجتماعی را برای هر دو جنس امکان پذیر میسازند، اما به عنوان یک جامعه شناس زیستی، از پذیرش مقولانهی دلالتهای تحقیقات زیست شناختی دفاع میکند.
تبیین های نهادی تفاوتهای جنسی
تبیینهای نهادی تفاوتهای جنسی بر کارکردهای متمایز زنان در زاییدن و مراقبت از کودکان تاکید میکنند. همین مسوولیت مادر بودن را باید عامل تعیین کننده عمده در تقسیم کار جنسی گستردهتری دانست که زنان را عموماً به کارکردهای همسری، مادری و به حریم خصوصی خانه و خانواده و در نتیجه به یک رشته رودیدادها و تجربههای مردانهای مرتبط میسازد که با تجربههای مردان تفاوت دارند.
هر چند بعضی از نظریهپردازان نهادی تفاوتهای جنسی تقسیم کار جنسی را بهعنوان یک ضرورت اجتماعی میپرسند بعضی دیگر به این نکته آگاهی دارند که عرصههای جداگانهی زندگی زنان و مردان ممکن است با الگوهای گستردهتر نابرابری جنسی و یا حتی با ستمگری ارتباط داشته باشند.
نظریههای روانشناختی- اجتماعی جنسیت
تبیین های روانشناختی- اجتماعی تفاوتهای جنسی بر دو دستهاند: یکی نظریههای پدیدهشناختی به معنای وسیع آن و دیگر نظریههای اجتماعی شدن
نظریههای اجتماعی شدن: با بررسیهای تجربههای یادگیری که عموم انسانها به ویژه کودکان را برای نقشهای جداگانه آماده میسازند و نیز تحلیل عرصههای نهادی مردانگی و زنانگی، تحلیلهای نهادی را تکمیل میکنند.
نظریهپردازان تفاوت جنسی معمولاً در خواست میکنند که شیوههای متمایز زندگی زنان، نه بهعنوان انحرافهایی از شیوههای بههنجار، بلکه به منزله شوق کارآمدی که میتوانند جای شیوههای مردانه را بگیرند، باید به رسمیت شناخته شوند و دانش همگانی، پژوهش دانشگاهی و خود الگوبندی زندگی اجتماعی باید چنان تنظیم گردند که شیوه های هستی زنانه را جدی گیرند.
ب- نظریههای نابرابری جنسی: دو گونه عمده نظریه فمنیستی معاصر بر نابرابری جنسی تاکید دارند: فمنیسم لیبرالی و فمنیسم مارکسیستی چهار مضمون، شاخص نظریههای نابرابری جنسی میباشند. ۱-زنان و مردان نه تنها موقعیتهای متفاوتی در جامعه دارند، بلکه در موقعیتهای نابرابری نیز قرار گرفتهاند. زنان در مقایسه با مردانی که در همان جایگاه اجتماعی زنان جای دارند، از منابع مادی، منزلت اجتماعی، قدرت و فرصتهای تحقق نفس کمتری برخوردارند این جایگاه اجتماعی میتواند بر طبقه، نژاد، شغل، قومیت، دین، آموزش و ملیت یا بر هر عامل مهم اجتماعی دیگر مبتنی باشد.
۲-اینکه این نابرابری از سازمان جامعه سرچشمه میگیرد و از هیچگونه تفاوت مهم زیستشناختی یا شخصیتی میان زنان و مردان ناشی نمیشود.
۳-سومین مضمون نظریه نابرابری این است که هر چند افراد انسانی ممکن است از نظر استعدادها و ویژگیهایشان با یکدگیر تا اندازهای تفاوت داشته باشند، اما هیچگونه الگوی تفاوت طبیعی مهمی وجود ندارد که دو جنس را از هم متمایز کند.
۴-این نظریهپردازان با نظریهپردازان تفاوت جنسی که تصویری از زندگی اجتماعی را نشان میدهند که در آن، تفاوتهای جنسی به هر دلیل، با دوام و عمیقاً عجین شده در شخصیت میباشند و تغییر ناپذیرند، عمیقاً تضاد دارند.
دو گونه عمدهی نظریه فمنیستی معاصر بر نابرابری جنسی تاکید دارند: فمنیسم لیبرالی و فمنیسم مارکسیستی.
۱-فمنیسم لیبرالی: این نظریهها به تشخیص تقسیم کار جنسی، وجود و عرضه عمومی و خصوصی که مردان بیشتر در عرضهی عمومی و زنان در عرصهخصوصی جای دارند و اجتماعی کردن منظم کودکان به گونهای که بتوانند در بزرگسالی نقشهایی متناسب با جنسیتشان ایفاء کنند، اکتفاء میکنند. اما فمینیستهای لیبرالی برخلاف نظریهپردازان تفاوت جنسی، ارزش ویژهای برای عرصهی خصوصی زنان قایل نمیشوند، البته به جز در مواردی که همین عرصهی خصوصی به زنان اجازه میدهد تا سعهی صدر عاطفی از خود نشان دهند. در عوض، همین عرصهی خصوصی رشتهی بیپایانی از توقعات، وظایف خانهداری که بیاجر و مزد و بیاهمیت تلقی میشوند، مراقبت از کودکان و خدمت عاطفی، عملی و جنسی به مردان، را برای زنان در برمیگیرد. پاداشهای راستین زندگی اجتماعی مانند پول، قدرت، منزلت، آزادی، فرصتهای رشد و بالا بردن ارزش شخصی را باید و در عرصهی عمومی جست و جو کرد، بار مسوولیتهای عرصه خصوصی را به گردن آنها میاندازد، آنها را در خانههای مجزا محبوس میسازد و شوهران را از هر گونه درگیری با گرفتاریهای عرصه خصوصی معذور میدارد. همان نظامی است که نابرابری جنسی را به بار میآورد.
تبعیض جنسی از پیشداوریها و عرفهای تبعیضآمیز علیه زنان و باورهای پذیرفته شده دربارهی تفاوتهای«طبیعی» میان زن و مرد که سرنوشتهای اجتماعی متفاوتی را برای دو جنس رقم میزنند، ساخته میشود.
فمنیستهای لیبرال برنامههای زیر را برای از میان برداشتن نابرابری جنسی پیشنهاد میکنند: ۱-بسیج در جهت کاربرد امکانات موجود سیاسی و قانونی که در حال حاضر برای تغییر وضع در دسترس میباشند.
۲-تامین فرصتهای برابر اقتصادی ۳-دگرگونی و خانواده، مدرسه و پیامهای رسانههای همگانی ۴-کوششهای همهی افراد برای مبارزه با تبعیض جنسی در هر کجا که روزانه با آن روبه رو میشوند، ۵-ترتیب جنسی آرمانی که برای فمنیستهای لیبرال ترتیبی است که طی آن هر فردی مناسبتترین سبک زندگی را برای خود برگزیند و انتخاب کند گزینش او از سوی دیگران پذیرفته و مورد احترام قرار گیرد.
۲-فمنیسم مارکسیستی
فمنیسم مارکسیستی تحلیل طبقاتی مارکسیستی را به اعتراض اجتماعی فمنیستی پیوند میزند. این ترکیب نه تنها نظریهی ستمگری تشدید شدهای را ارایه میکند بلکه به گونهای بی سر و صداتر، نابرابری جنسی را نیز اعلام مینماید. بنیاد این نظریه را مارکس و انگلس نهادند.
مبنای رابطهای تابعیت زنان در خانواده گذاشته شده است، نهادی که به درستی از نام لاتینی خدمتکار برگرفته شده است. خانواده به همان سان که در جوامع پیچیده وجود دارد، در واقع چیزی نیست جز نظامی از نقشهای مسلط و تحت تسلط. ویژگیهای اساسی خانواده در جوامع غربی این است که بر محور یک زوج زن و شوهر و فرزندانشان در چهار چوب یک خانوار واحد ساخته شده است؛ پدرتبارانه است یعنی تبار و مالکیت از طریق خط کشی مردانه انتقال مییابد، پدرسالارانه است، یعنی اقتدار در دست رییس مرد خانوار است، تکهمسری است، دست کم از جهت تکمیل این قاعده که همسر تنها باید با شوهرش روابط جنسی داشته باشد. این معیار دوگانه ، آزادی جنسی بسیار وسیعتری را به مردان میبخشد. در چهار چوب یک چنین نهادی، به ویژه مانند خانوادهی متوسط که زنان در بیرون از خانه شغلی ندارند و در نتیجه از استقلال اقتصادی محرومند، زنان جزو متعلقات یا داراییهای شخصی شوهرشان به شمار میآیند.
جامعه با ادعای اینکه یک چنین ساختاری نهاد بنیادی همهی جوامع بشری است به این نظام خانوادگی مشروعیت میبخشد حال آنکه به گواهی بیشتر شواهد باستانشناختی و انسان شناختی، یک چنین ادعایی دروغ است زیرا در بیشتر دوران ما قبل تاریخ، از این نوع ساختارهای خانوادگی هیچ اثری نیست.
ج ـ نظریههای ستمگری جنسی:
همهی نظریههای ستمگری جنسی موقعیت زنان را پیامد رابطهی قدرت مستقیم میان زنان و مردان میانگارند، رابطهای که طی آن، مردان که منافعی عینی و بنیادی در نظرات، سوء استفاده، انقیاد و سرکوبی زنان دارد، از طریق اعمال ستم جنسی بر زنان، این منافع را برآورده میسازند. به اعتقاد بیشتر نظریهپردازان ستمگری جنسی، تفاوتها و نابرابریهای جنسی فرآوردههای پدرسالاریاند.
این نظریهها عبارتند از: ۱ ـ فمینیسم روانکاوانه ۲ ـ فمینیسم رادیکالی ۳ ـ فمینیسم سوسیالیستی.
۱ ـ نظریهی فمینیستی روانکاوانه.
فمینیستهای روانکاوانه معاصر میکوشند با کاربرد نظریههای فروید وارثان فکریاش، پدرسالاری را تبیین کنند.
این نظریهها به تعبیر وسیع آن پویاییهای عاطفی شخصیت و عواطفی را که غالباً ریشه در ژرفای حوزههای نیمه خودآگاه یا ناخودآگاه روان دارد، ترسیم میکنند و بر آنها تاکید میورزند؛ همچنین برای دوره کودکی و بچگی در الگوبندی این عواطف نقش عمدهای قایلاند. اما فمینیستها برای کاربرد نظریههای فروید میبایست در نتیجهگیریهای او تجدیدنظری بنیادی به عمل آورند. فمینیستهای روانکاو با الگوی خاصی از پدرسالاری کار میکنند. شاخص فمینیسم روانکاوانه این نظر است که نظام پدرسالاری نظامی است که همهی مردان طی کنشهای فردی روزانهی شان، پیوسته و فعالانه در جهت خلق و نگهداشت آن تلاش میکنند.
این نظریهپردازان در جستوجوی تبعیضی برای این معما، به این استدلال روی میآورند که شناخت منافع عملی و حساب شدهی نظام پدر سالاری برای تبیین حمایت مردان از این نظام کفایت نمیکند زیرا این شناخت همیشه نمیتواند منبع توجیهی برای این امر باشد که چرا مردان این همه در مورد پدرسالاری مایه میگذارند.
فمینیستهای روانکاو ضمن جستوجوی مبانی توان پدرسالاری، دو تبیین ممکن را برای تسلط مردان بر زنان تشخیص دادهاند: یکی هراس از مرگ و دیگری، محیط اجتماعی ـ عاطفی که شخصیت کودکان در آن شکل میگیرد.
۱ ـ هراس از مرگ ، یعنی هراس از متوقف شدن جریان فردیت شخص:
نظریه پردازان فمینیستی که این مضمون را مطرح میکنند میگویند که زنان به خاطر درگیری نزدیک و وسیعی که با زایش و پرورش زندگیهای تازه دارند، نوعاً بسیار کمتر از مردان از تشخیص میراییشان رنج میبرند.
به هر روی، مردان در برابر چشمانداز نابودی فردیشان و با وحشت عمیقتری واکنش نشان میدهند و یک رشته تدابیر دفاعی برای خود در پیش میگیرند که بیشتر آنها به تسلط بر زنان میانجامند.
۲- مضمون دوم فمینیسم روانکاوانه بر محور رشد در آغاز کودکی و این واقعیت دور میزند که در همهی جوامع بشری بچهها و کودکان نخستین و تعیین کنندهترین دورهی رشدشان را در رابطهی نزدیکی، ناگسسته و صمیمی با یک زن، مادر یا جانشین مادرشان میگذرانند.
رابطهی فرزندان با پدر یا مادر، بسیار گهگاهی، ثانوی و از نظر عاطفی کمتر دچار سردرگمی است. بچهی مذکر از همان آغاز در فرهنگی رشد مییابد که برای مردانگی ارزش مثبتی قایل میشود ولی به زنانگی بهای کمی میدهد.
۲ ـ فمینیسم رادیکال
اساسیترین موضع فمینیسم رادیکال، قایل شدن ارزش بسیار مثبت برای زنان و ابراز گلایه و خشم عمیق بابت ستمگری در مورد آنان است.
فمینیسمهای رادیکال ارزش ویژهی زن را در مقابله با نظامی جهاتی که به او کم بهاء میدهد، تایید میکنند؛ آنها با ارایه فهرست مفصل و تکان دهندهای از بد رفتاریهایی که در سراسر جهان با زنها میشود، خشمشان را از ستم به زنان ابراز میدارند.
تجاوز به عنف، بدرفتاری جنسی، بردگی جنسی از طریق فحشای تحمیلی، بدرفتاری با همسر، زنا، تعرضهای جنسی به کودکان، انواع جراحیهای دردناک وحشیانه و بیمورد و تشریفاتی در مورد رحم زنان و سادیسم پنهانی در پورنوگرافی که همگی را میتوان به عرف تاریخی و فرهنگی سوزاندن زنان جادوگر نسبت داد که در بیشتر جامع بشری وجود داشته است، سنگسار کردن زنان زناکار، آزار زنان همجنس باز، رسم دختربچه کشی، بستن پای دختران و خودکشی اجباری زنان بیوهی هند و عمل وحشیانهی ختنهی زنان. تصویر زن از دیدگاه فمینیستهای رادیکال، تصویر زنی است که بر اثر پدرسالاری سلاحی و غرقه به خون شده است.
فمینیستهای رادیکال برخلاف فمینیستهای روانکاو، هم تبیینی از ستمگری جنسی جهانی را به دست میدهند و هم الگویی برای فهم تفاوتهای این ستمگری در فرهنگهای گوناگون در اختیارمان میگذارند.
۳ ـ فمینیسم سوسیالیستی:
به یک رشته از نوشتههای آشکارا متفاوتی اطلاق میشود که بیشتر با یک دستور عمل نظری و کمتر با نتیجهگیریهای نظری اساسی، وحدت مییابند.
فمینیستهای سوسیالیست این هدف رسمی را برای خود تعیین کردهاند که نظریههای فمینیستی موجود را در هم ادغام کنند و گامی جلوتر از آنها بردارند.
آنها بیشتر از همه درصدد آنند تا آنچه خود گستردهترین و با ارزشترین سنت فمینیستی میخوانند، یعنی اندیشهی فمینیستی مارکسیستی و تفکر فمینیستی رادیکال، را در یکدیگر ادغام کنند.
از این برنامهی ترکیبی دو گونه فمینیسم سوسیالیستی متمایز پدیدار شد: ۱ ـ نخستین گونه تنها بر ستمگری در مورد زنان و بر شیوهای تاکید میورزد که از طریق آن بتوان دانش مارکسیستی ستم طبقاتی را با تحلیل رادیکال فمینیستی ستمگری جنسی ادغام کرد.
۲ ـ نوع دوم فمینیسم سوسیالیستی بر آن است تا همهی صورتهای ستمگری اجتماعی را توصیف و تبیین کند. این دسته از نظریهپردازان سوسیالیست از دانش مربوط به سلسله مرابت طبقاتی و جنسی به عنوان مبنایی برای تحقق دربارهی نظامهای ستمگری مبتنی بر طبقه و جنسیت و نیز نژاد، قومیت، سن، ترجیح سنی و جایگاه یک ملت در سلسله مراتب جهانی ملتها استفاده میکنند
هم فمینیستهایی که بر پدر سالاری سرمایهدارانه تاکید میکنند و هم آنهایی که بر تسلط تاکید دارند، به گونهای آشکار یا مخفی، در پایبندی به ماتریالیسم تاریخی به عنوان یک برنامهی تحلیلی وجه اشتراک دارند.
فمینیستهای سوسیالیست که درصدند ماتریالیسم تاریخی را با تاکید تحلیلیشان بر موضوع تسلط پیوند دهند میکوشند به نظریهای دست یابند که با آن گستردهترین تنظیم اجتماعی انسان، یعنی تسلط را مورد بررسی قرار دهند و در ضمن، به تحلیهای دقیق، تاریخی و عینی تنظیمهای مادی و اجتماعی که موقعیتهای خاص تسلط را مشخص میسازند، نیز همچنان پایبند بمانند.
فمینیستهای سوسیالیست تصویری از سازمان اجتماعی را ترسیم میکنند که در آن ساختارهای اجتماعی کلان اقتصاد، سیاست و ایدئولوژی با فرادگردهای اجتماعی خصوصی، نزدیکی و سطح خرد تولید مثل انسان، امور خانگی، جنسیت و ذهنیت، برای حفظ یکی نظام تسلط چند جانبه، کنش متقابل برقرار میکنند. عملکردهای این نظام تسلط را هم در الگوهای اجتماعی گسترده میتوان تشخیص داد و هم در ظرافتها و جزییات روابط فیمابینی.
برنامهی آنها برای دگرگونی، مبتنی بر همین فراگرد کشف است که طی آن، میکوشند گروههای ستمدیدهی مورد بررسیشان را در یک کشف دخیل سازند و از این طریق امیدوارند که افراد و گروهها، به شیوههای گسترده و محدود، عمل کردن در جهت آزادسازی دسته جمعیشان را یاد بگیرند.